ایستگاهی که من باید در آن سوار اتوبوس شوم برای رفتن سر کلاس آن طرف خیابان است؛ بین کوچه
ما وچهار راه. یعنی اگر بخواهی از خط عابر پیاده رد شوی باید یک مسیری را اضافه
تر بروی تا چهارراه و بعد همان مسیر را دوباره برگردی. آمدم ایرانی بازی در بیاورم.
دیدم چراغ چهارراه قرمز است و ماشین های آن طرف ایستاده اند. رد شدم. فکر کردم که
این بیچاره ها الان کفشان می برد که من چه کار می کنم. از جلوی یک ماشینی رد شدم.
ترسیدم نکند راننده هول شود و اتفاق بدی بیفتد. به قیافه اش نگاه کردم. شرقی بود.
یک لحظه خوشحال شدم از این فکر که او حتما به اینگونه رفتارها عادت دارد. کمی که
دقیق تر شدم دیدم که می شناسمش. یکی از 2 ایرانی بود که ما اینجا می شناسیم...
آبروی کشورم را نبردم اما آبروی خودم رفت...
عطیه جونم. من در انتظار نوشته های جدیدت هستم. پ چرا نمینمویسی ....آخه ... بابا جون
پاسخحذفآیدا جون برات نوشتم که چرا
حذفاین آیداست که نظر بالا رو نوشته... این باگ هم مال کلاسمون تو سوئد هست.
پاسخحذف