این روزها توی هر جمعی که می رویم مهم ترین سوالی که مطرح می شود این است: می مانید یا برمی گردید؟ من فکر می کنم آدمی که رفت دیگر سخت است برایش که برگردد؛ ممکن است همیشه دلش هوای اینجا را داشته باشد و برای چیزهای به ظاهر مسخره تنگ شود اما دیگر نمی تواند اینقدر پرحاشیه زندگی کند؛ اینقدر پر تنش و اینقدر نامطمئن از فردا. فرق زندگی اینجا و آنجا مثل فرق زندگی یک گربه خیابانی است با یک گربه خانگی. یک گربه خانگی زندگی آرام و کم تنشی دارد و از آینده اش مطمئن است؛ اما محدود است و دور از طبیعت واقعیش. گربه خیابانی «رها» ست؛ هر چند که بعضی وقتها گرسنگی بکشد یا مجبور شود در جاهای کثیف دنبال غذا بگردد. گربه ای که زندگی در یک خانه امن را تجربه کرد مشکل می تواند دوباره به زندگی خیابانی برگردد. انگار که مثلا توی ذهنش مدام دو وضعیت را با هم مقایسه کند یا بدیهای زندگی جدید را پررنگ تر ببیند. مثل کسی که بعد از چند سال زندگی در اروپا بخواهد توی ایران این روزها زندگی کند. سخت است؛ خیلی سخت. ولی فکر نمی کنم گربه برای ولو شدن و خمیازه کشیدن کنار شومینه خلق نشده باشد.
پی نوشت: تشبیهم شده شبیه تشبیه باران به پشه های روی بدن فیل منوچهری!
پی نوشت: تشبیهم شده شبیه تشبیه باران به پشه های روی بدن فیل منوچهری!