۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

هیچ راهی دور نیست

«هیچ راهی دور نیست» جزو تاثیر گذارترین کتابهاییست که من در زندگیم خوانده ام. همانطور که فروزن جزو تاثیر گذارترین فیلم هاییست که در زندگیم دیده ام. متن کتاب را اینجا می گذارم شاید برای شما هم تاثیر گذار باشد. اگر دوست داشتید می توانید فایل صوتی اش را هم با صدای خودم بشنوید. (بخش اول؛ بخش دوم)


هيچ راهي دور نيست در قلب يك مرغ عشق آغاز ميشود تا آدمي به جستجوي حقايقي برخيزد كه همواره مي شناخته است. حقايقي در باره دوستي عشق و زندگي در اين سياره. اين سفر آموزشي ميتواند شما را به هر جا كه مي خواهيد ببرد.آنان كه با "جاناتان مرغ دريايي" اثر همين نويسنده (ریچارد باخ) سفر كرده اند انديشه هايي در اين كتاب مي يابند كه در آنها سهيم خواهند شد.
و براي آن نوع دوستي كه به زمان و مكان وابسته نباشد اين ارتباطي بسيار دوست داشتني است.

متن كتاب:
ري عزيزم! متشكرم كه مرا به جشن تولد دعوت كردي! خانه تو هزاران فرسنگ از خانه من فاصله دارد ومن تنها براي بهترين دليل سفر مي كنم: جشني كه به مناسبت تولد"ري" برگزار مي شود و من مشتاقم كه نزد تو باشم. 
من سفر را در قلب مرغ عشقي آغاز كردم كه من و تو سال ها قبل با او ملاقات كرده بوديم. او مانند هميشه رفتاری بسيار دوستانه داشت و هنگامي كه به او گفتم كه "ري" كوچولو دارد بزرگ مي شود و من دارم به جشن تولد او مي روم پاك گيج شده بود. ما مدت طولاني در سكوت پرواز كرديم و سرانجام او گفت: "من از آنچه تو مي گويي چيز زيادي نمي فهمم اما آنچه كه اصلا نمي فهمم اين است كه تو داري به جشن مي روي."
" البته كه من به جشن مي روم. چه چيز دشواري در درك اين موضوع وجود دارد؟"
او آرام بود و وقتي كه ما به خانه جغد رسيديم گفت:" آيا فرسنگ ها فاصله مي توانند ما را حقيقتا از دوستانمان جدا كنند؟ اگر تو بخواهي كه با ري باشي آيا هم اكنون نزد او نيستي؟ "
"ري كوچولو دارد بزرگ مي شود و من دارم با هديه اي به جشن تولد او مي روم."هنگامي كه اين مطلب را به جغد مي گفتم پس از گفتگو با مرغ عشق كلمه مي روم بنظرم عجيب مي آمد اما براي اينكه جغد حرف مرا بفهمد اين را گفته بودم. او هم مدت طولاني با من پرواز كرد بي آنكه سخني بگويد. ‌‌البته اين سكوت دو ستانه بود اما هنگامي كه مرا به سلامت به آشيانه عقاب رسانيد گفت: " من از آنچه كه تو مي گويي چيز زيادي نمي فهمم اما آنچه كمتر از همه مي فهمم اين است كه تو دوستت را كوچك خطاب مي كني."
گفتم: " بي شك او كوچك است چون هنوز بزرگ نشده و رشد نكرده است. چه چيز دشواري در درك اين مطلب هست؟ "
جغد با چشمان كهر بايي ژرفش به من نگاه كرد لبخند زد و گفت : " در اين باره فكر كن.
"ري كوچولو دارد بزرگ مي شود و من دارم براي شركت در جشن تولد او با هديه اي به نزدش مي روم. اين حرف را به عقاب گفتم؛ اما وقتي حرف مي زدم حالا پس از گفتگو با مرغ عشق و جغد كلمات مي روم و كوچك به نظرم عجيب مي آمدند. ولي چاره اي نبود براي اينكه عقاب حرفم را بفهمد ناچار بودم اينطور بگويم. ما با هم بر فراز كوهسار ها پرواز كرديم و فراتر از باد هاي كوهستان اوج گرفتيم. سرانجام او گفت:" من چيز زيادي از آنچه تو مي گويي نمي فهمم اما آنچه از همه كمتر مي فهمم کلمه تولد است."
" البته منظورم تولد است. ما قصد داريم لحظه تولد او را جشن بگيريم. لحظه اي كه ري در آن زندگي آغاز كرده و پيش از آن نبوده است. چه چيز دشواري در درك اين مطلب هست؟"
عقاب بال هايش را بر هم زد و به سمت زمين فرود آمد. هنگامي كه بر شنزار صاف صحرا نشست پرسيد: "زماني پيش از آغاز زندگي ري؟ تو گمان نمي كني كه زندگي ري پيش از آغاز زمان آغاز شده است؟ "
ري كوچولو دارد بزرگ مي شود و من با هديه اي براي حضور در جشن تولد او مي روم. هنگامي كه اين جمله را به باز مي گفتم كلمات مي روم كوچك و تولد به نظرم عجيب مي آمدند. پس از گفتگوهايي كه با مرغ عشق جغد و عقاب داشتم اين كلمات غريب بودند اما ناچار بودم چون مي خواستم باز حرف مرا بفهمد. صحرا تا دور دست ها گسترده بود و ما پرواز مي كرديم. سرانجام باز گفت: "مي داني من چيز زيادي از حرف هاي تو نمي فهمم اما آنچه اصلا نمي فهمم بزرگ شدن است."
"مسلما او بزرگ مي شود چيزي نمانده كه ري بالغ شود و سال آينده او ديگر بچه نخواهد بود. چرا درك اين مطلب اين اندازه دشوار است؟"
باز بالاخره در ساحلي فرود آمد و گفت: "سال آينده او ديگر بچه نخواهد بود؟ اما اين به معناي رشد كردن و بزرگ شدن نيست!" و بعد به هوا بر خاست و دور شد.
من مي دانستم كه مرغ دريايي خيلي خردمند است. وقتي با او پرواز مي كردم خيلي فكر كردم تا كلماتي را انتخاب كنم كه وقتي حرف مي زنم او بفهمد كه من چيزهاي زيادي آموخته ام. سرانجام گفتم: "چرا با من همراهي مي كني تا به ديدار ري بروم در حالي كه مي داني من هم اكنون نزد او هستم ؟"
مرغ در يايي درياها را پشت سر گذاشت و از تپه ها و خيابان ها گذر كرد تا اينكه سرانجام آرام روي پشت بام خانه تو فرود آمد و گفت: "زيرا براي تو مهم ترين چيز اين است كه حقيقت را بداني وقتي حقيقت را دانستي هنگامي كه حقيقتا آن را فهميدي آن وقت مي تواني آن را از راه هاي ساده تري به ديگران نشان دهي؛ با كمك پرنده ها انسان ها يا ماشين ها. اما به خاطر داشته باش كه اگر حقيقت دانسته نشود و شناخته نشود باز هم همواره حقيقت است". آنگاه مرغ دريايي پرواز كرد و رفت.
حالا وقت آن رسيده كه تو هديه ات را باز كني. هداياي بلورين يا فلزي زود كهنه و ساييده مي شوند؛ اما من هديه بهتري برايت دارم.اين يك حلقه است كه مي تواني به انگشت كني. اين حلقه با نور خاصي مي درخشد و هيچ كس نمي تواند آن را از تو بگيرد. هيچ كس نمي تواند آن را نابود كند. تو تنها كسي هستي دراين جهان كه مي تواني حلقه اي را كه امروز به تو مي دهم ببيني؛ همانطور كه وقتي به من تعلق داشت تنها من مي توانستم آن را ببينم. حلقه تو اقتدار جديدي به تو مي دهد. هر وقت آن را به انگشت كني مي تواني خود را بر بال همه پرندگان بنشاني؛ مي تواني از درون چشمان طلايي آنان را ببيني؛ مي تواني باد را لمس كني كه بر چهره مخملين آنها مي وزد؛ مي تواني لذت فرا رفتن ازدنيا و دلواپسي هاي آن را بچشي؛ مي تواني تا هر وقت كه بخواهي در آسمان بماني؛ تا نيمه شب يا تا هنگام طلوع خورشيد و وقتي احساس كردي كه دوست داري دوباره به زمين برگردي، پرسش هايت پاسخ خود را يا فته اند و نگراني هايت از بين رفته اند.مانند هر چيزي كه نتواند با دست لمس شود و يا با چشم ديده شود هديه تو نيز هر بيشتر از آن استفاده كني بيشتر رشد مي كند و قوي تر مي شود. اوايل بايد فقط وقتي كه زير آسمان هستي از آن استفاده كني و به پرندگانی بنگري كه با آن پرواز مي كني؛ اما بعدا اگر خوب از آن استفاده كرده باشي مي تواني با پرندگان پرواز كني بي آنكه آنها را ببيني و سرانجام در خواهي يافت براي اينكه بتواني تنها بر فراز آرامش ابرها پرواز كني ديگر نه به حلقه نياز داري و نه به پرنده. هنگامي كه آن روز فرا رسد تو بايد هديه ات را به كسي بدهي كه مي داني كه از آن خوب استفاده خواهد كرد. كسي كه باور دارد كه تنها چيزهايي اهميت دارند كه از حقيقت و شادي ساخته شده اند و نه ازآهن و شيشه.
" ري "! اين آخرين سالروزي است كه من با تو هستم
مناسبت و جشني ويژه كه مي توانم آنچه را از دوستانمان پرندگان آموخته ام به تو بياموزم.
من نمي توانم به نزد تو بيايم
چون اكنون نزد تو هستم
تو كوچك نيستيچون رشد كرده اي
 و در گذر زندگي ها يبيشمار بازي كرده اي
مثل همه ما
فقط براي شادي زندگي كردن
و براي سرگرمي زندگي كردن.
تو سالروز تولد نداري
چون هميشه زنده بوده ايتو هرگز متولد نشده اي
و تو هرگز نخواهي مرد.
تو فرزند انسان هايي كه آنها را پدر و مادر مي نامي نيستی
تو شريك ماجراجويي هستي
در سفري درخشان
براي ادراك آنچه هست
هر هديه اي از جانب يك دوست
آرزويي براي شادماني تو ست
و اين حلقه نيز چنين هديه اي است
پرواز كن
آزاد و شادمان
بر فراز تولد ها از ميان هستي ها تا ابدالابد
و ما مي توانيم اكنون و هر زمان كه بخواهيم باهم ديدار كنيم
در ميان جشني كه هرگز پايان نمي پذيرد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر