۱۳۹۵ فروردین ۱۲, پنجشنبه

یکی زندگی را گذاشته روی دور کُند

صبح یکی از ماهیهای قرمز ح مرد. عصر زاها حدید. در فاصله این دو مرگ من روی تزم کار کردم، یک ناهار نسبتا مفصل خوردم، کلی اینستاگرام بازی و فیس بوک بازی و معاشرت مجازی کردم، رفتم پارک پیاده روی و یک عالمه عکس خوب گرفتم، کتاب خواندم، چندین صفحه توی دفترم نوشتم، کلی فکر کردم، حتی چند تا از پست های قدیمی خودم را خواندم و ... هنوز ساعت هفت است و دقیقه ها برای اینکه بگذرند جان می کنند. هنوز یک ساعت و نیم مانده تا تاریک شدن هوا. نمی دانم منتظر چه هستم ولی امروز به طرز عجیبی کِشدار و کُشنده است. انتظار اتفاقی که نمی دانم چیست دارد دیوانه ام می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر