۱۳۹۳ اسفند ۶, چهارشنبه

دوست نداشتن هم یک مساله بزرگ است. البته نه به اندازه دوست داشتن!

هر آدمی بعضی از آدمها را دوست دارد و بعضی از آدمها را دوست ندارد. دوست نداشتن بعضی از آدمها به خاطر زخم هاییست که به دلمان زده اند. اما دوست نداشتن بعضی کاملا سلیقه ای است.
من آدمهای یک بعدی را دوست ندارم؛ آدمهایی که فقط درس خوانده اند؛ آدمهایی که به جز آن چیزی که توی کتابها نوشته حرف دیگری ندارند برایت بزنند؛ آدمهایی که آنچه را که توی کتابها نوشته از فیلتر ذهنشان و خودشان هم نمی گذرانند حتی؛ عین جمله را تکرار می کنند برایت؛ آدمهایی که بلد نیستند یک بچه را بخندانند؛ آدمهایی که بلد نیستند یک جمع را یک ساعت سرگرم کنند؛ آدمهایی که بلد نیستند به دیگران گوش دهند.
من خیلی از این آدمها دور و برم می شناسم و دوست نداشتنم را هم نمی توانم پنهان کنم. مطمئنم «آنها» هم از کسی که سرش را توی هر سوراخی می کند و در مورد همه چیز نظر می دهد خوششان نمی آید. تا اینجا مشکلی نیست. مشکل زمانی است که کسانی که دوستشان دارم، بر خلاف من، «آنها» را دوست دارند. خیلی سخت است که به کسی که دوستش داری بگویی که من کسی را که تو دوست داری دوست ندارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر