۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید؟

مقدمه: هر چند این نوشته پر از خشم است اما شما آن را با لحن طنز بخوانید.

1- همان دو سه روز اول پایم را مجروح کردم. آنقدر شدید که حتی جرات نکردم در باره اش با دیگران حرف بزنم. نمی دانستم در جواب اینکه چطور این کار را کردی چه بگویم. مجبور شدم تحمل کنم. بساطم را پهن کردم روز میز نشیمن و سعی کردم تا جایی که می شود از خانه بیرون نروم. می لنگیدم. نمی دانم اینکه تمام مدت صفحه کامپیوتر جلویم باز بود و کار دیگری نمی توانستم انجام دهم باعث شد به ایمیل هایی که دریافت می کنم دقیق تر شوم یا اینکه واقعا مردم یک جوری شده اند. همه انگار از آدم طلبکارند: دوست دوست یک آشنایی عرضه ندارد پایان نامه اش را ببندد و این وظیفه من است که این کار را برایش انجام دهم؛آشنای آشنای یک نفری که درخواست دوستی فیس بوکش را هم چون فکرکردم حتما همدیگر را می شناسیم اما من چون آلزایمر دارم به خاطر نمی آورم پذیرفتم بلد نیست از اینترنت اطلاعاتی را که برای تحقیقش لازم دارد پیدا کند و فیلترینگ را در این موضوع مقصر می داند و فکر می کند آن طرف دنیا همه منتظر نشسته اند تا این نابغه قرن از ایران خارج شود تا سر اقامت دادن به او جنگ جهانی راه بیفتد؛ یکی دیگر که یک صفحه برایم انشا ردیف کرده و آخرش تشکر کرده از اینکه وقت می گذارم و به سوالاتش جواب می دهم اما... تمام پیام را که زیر و رو می کنم حتی یک سوال هم نیست. یکی از سوالات امتحانی استادی که من ده سال قبل با او کلاس داشتم پرسیده؛ یکی وضعیت رشته منظر در ایران را برای من! توضیح داده؛ یکی خواسته که برای پایان نامه لیسانس دوستش نما بکشم؛ یکی موضوع تزش را فرستاده و خواسته برایش ساختار بنویسم؛ یکی ساختار فرستاده و خواسته که من متن را تولید کنم؛ یکی...
به یک آدمی تبدیل شده ام پر از خشم و تازه فهمیده ام چرا با بعضی ها اصلا نمی شود تماس گرفت. «عشق یک در باز است» اما من دلم می خواهد همه درها را ببندم.

سوال: اینجور ایمیل ها فقط برای من می آید؟ مشکل از من است یا از بقیه؟

2- توی همین سفر کوتاه و با این پای لنگ توانستم بروم فروزن را با دوبله گلوری ببینم؛ بروم چالوس کنسرت چارتار و امشب هم می روم تالار وحدت ... کنسرت پالت. کنسرت چارتار آنقدر خوب بود که از بعد از آن هر وقت یکی از آهنگ ها را می شنوم ناخودآگاه تصویر اجرای زنده اش به چشمم می آید. برایم عجیب بود که با وجود اینکه بعضی از آهنگ ها را بیشتر از هزار بار شنیده بودم اما هیچوقت تصور نمی کردم پشت آن صدا یک «آدم» باشد. اسم خواننده را هم نمی دانستم حتی! فکر می کنم که مشکل چارتار کمرنگ بودن در شبکه های اجتماعی است؛  به یک مدیر رسانه قوی نیاز دارد تا بتواند با سرعت بیشتری رشد کند. بر عکس پالت که از قدرت شبکه های اجتماعی خیلی خوب استفاده می کند.

3- در این سفر یک اتفاق دیگری هم افتاد که شاید به بخش اول نوشته ام مربوط است. هنوز نمی توانم تحلیلش کنم. بار قبل یکی از دوستانم گفت «دوستانت از تو سوء استفاده می کنند». من فکر کردم که چه چیزی دارم که بشود از آن سوء استفاده کرد. اما حالا می دانم که راست می گوید. برای همین هم هست که بین همه دوستانم فقط من هستم که از اینجور ایمیل ها دریافت می کنم. هر وقت یاد گرفتم که روابط دیگران با خودم را جوری تنظیم کنم که احساس «خری که سواری می دهد» نداشته باشم حتما درباره آن می نویسم. هنوز که ... در گل مانده ام و هیچ کورسوی امیدی برای اینکه بتوانم خودم را اصلاح کنم نمی بینم. اینکه توانستم جلوی خودم را بگیرم و نماها را نکشم به خاطر تغییر رویه ام نیست؛ به خاطر نداشتن اتوکد است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر