۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۵, جمعه

ترکیب خجالتی - جسوری که من باشم...

چند وقت پیش یکی از آشنایان نوشته بود که از دوستش که هم خجالتی است و هم خیلی جسور. گفته بود که ترکیب اینها به نظرش خیلی جذاب است.انگار یک لحظه نور انداختند رویم. اگر من آنقدر به او نزدیک بودم که می شد گفت از دوستانش هستم حتما فکر می کردم این را درباره من نوشته. از همان روز نیمه خجالتی ام شروع کرد به بزرگ شدن. حالا اینقدر بزرگ شده که دیگر فقط ده درصد از جسارتم مانده. شده ام یک آدم خجالتی که گاه گاهی هم اقدامات کله خرابانه ای انجام میدهد. این «گاه گاه» هم جوری است... اگر طول بکشد و فکری را که به ذهنم سریع رسیده عملی نکنم منصرف می شوم کلا.
امانوئل دیروز صبح ایمیل زده و فردا برای عصرانه دعوتم کرده که بروم و بچه هایش را ببینم. من هنوز ایمیل را جواب نداده ام در حالیکه می دانم چقدر این دعوت از روی لطف است و چقدر ... اگر آدم قبلی بودم برایش هیجان زده می شدم. همیشه به فرانسه خجالتی تر از فارسی بوده ام و حالا که در فارسی هم خجالتی ام در فرانسه شده ام «لال». دلم می خواست دلیلی داشتم برای نرفتن. ندارم. از وقتی از ایران برگشته ام به بیشتر کسانی که می گویند بیا برویم فلان جا می گویم «نه» و این دور باطل ادامه پیدا می کند. خجالتی بودن... منزوی شدن.... خجالتی تر شدن... منزوی تر شدن... و...
دلم می خواست می شد بفهمم آن کسی که شبیه من است برای وقتهایی که روی خجالتیش اینطور غلبه می کند چه راه حلی دارد.

پی نوشت: عطف به کتاب «خشم قلنبه» می شود «خجالت قلنبه»! اگر این کتاب را نخوانده اید حتما بخوانید. مخصوصا اگر بچه دارید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر