۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۹, شنبه

عاقبت لینکداین بازی

1- امشب نشستم سر لینکداین. تمام پیشنهاداتش را از بالا تا پایین نگاه کردم. به عکس ها دقت کردم. به اینکه اگر من بخواهم کسی را استخدام کنم از بین این عکس ها کدام را انتخاب می کنم. به این فکر کردم که چقدر اعتماد به نفس و قدرت آدمها در چهره اشان پیداست؛ در نگاهشان و در لبخندشان. به عکس خودم نگاه کردم. تویش اعتماد به نفس بود؛ قدرت هم حتی... اما نمی دانم چرا اگر من می خواستم کسی را استخدام کنم صاحب این عکس را استخدام نمی کردم. خیلی تنها بود. انگار که اصلا نمی توانستی به او نزدیک شوی. انگار که نمی توانست جزئی از یک جمع باشد. انگار که می توانست فقط به عنوان یک «سلف» کار کند... اگر روزی تصمیم بگیرم برای جایی که مرا نمی شناسند درخواست کار بدهم باید اول عکس لینکداینم را عوض کنم.

2- امشب نشستم سر لینکداین. تمام پیشنهاداتش را از بالا تا پایین نگاه کردم. به نوشته های زیر عکس ها دقت کردم. فهمیدم با وجود همه جفتک پراکنی ها و از این شاخه به آن شاخه پریدن ها هنوز هم دوست دارم زیر عکس پروفایل لینکداینم نوشته باشد «آرشیتکت».

3- امشب نشستم سر لینکداین. تمام پیشنهاداتش را از بالا تا پایین نگاه کردم. به عکس ها و نوشته های زیرشان دقت کردم... فکر می کنم دیگر وقتش است که بنشینم و برای آینده ام یک فکر درست و حسابی بکنم. دیگر وقتش است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر