۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

مسابقه هوش یا چه چیز غیر معمولی در این عکس وجود دارد؟


عکس بالا را با دقت نگاه کنید.
نقطه قهوه ای رنگی که در وسط تصویر می بینید موجودی است به نام مونبار. مونبار عروسک کلاس رهاست در مدرسه. همه فعالیت ها و برنامه ها و داستان ها بر محوریت او شکل می گیرد. مونبار هر آخر هفته مهمان خانه یکی از بچه ها می شود و باید تعطیلات جذابی را بگذارد تا معلم بتواند با روایت داستانش در طول هفته بعد برای بچه ها، دایره لغاتشان را گسترده تر کند.

آن کسی که می بینید مونبار را بغل کرده منم. یک دانشجوی دکترای طراحی شهری در فرانسه و فارغ التحصیل از بهترین دانشکده معماری ایران. آن چیز سیاه رنگی که دستم است یک دوربین نیکون نسبتا حرفه ای است.

اینجایی هم که می بینید میدان استانیسلاس است در نانسی. یکی از بهترین میدان های فرانسه. غیر از زیبایی خود میدان، در وسطش یک کار لند آرت اجرا شده. کاری که جزئیاتش می تواند یک معمار را ساعت ها سرگرم کند.

حالا یک سوال: فکر می کنید من دارم از چه چیزی عکس می گیرم؟ از ساختمان های اطراف میدان؟ از مجسمه ها و طلاکاریها؟ از لند آرت وسط؟ از جزئیات محوطه سازی؟ ... متاسفم. هیچکدام. من دارم سعی می کنم از رهای چموشِ دوربین گریز عکس بگیرم برای اینکه بتوانم دفترچه فعالیت مونبار را پر کنم. پس چرا مونبار را من بغل کرده ام؟ برای اینکه رها حاضر نیست خودش را سوژه عکاسی من بکند و می داند که اگر مونبار نباشد عکسهایم به درد تکلیف آخر هفته ام نمی خورد.
من با تلاش خیلی زیاد مونبار را سرگرم کردم این آخر هفته. سعی کردم فعالیت هایی که انجام می دهیم با کارهایی که بقیه بچه ها کرده اند متفاوت باشد. سعی کردم به اندازه کافی مطلب جدید داشته باشم برای نوشتن.

یکشنبه شب، یک بحث خیلی جالب معمارانه داشتیم با همسر. من به بزرگترین و جذاب ترین تئوری شخصی خودم در باره روح مکان، هویت و رابطه منظر با ناظر رسیدم. حالا فکر می کنید نتیجه این بحث ها چه شد؟ یک مقاله؟ بخشی از یک کتاب؟ یک پست در یک وبلاگ تخصصی؟ نه... اشتباه می کنید. نتیجه این شد:


دفترچه مونبار پر از فعالیت های متنوع و کلی داستان برای معلمش که بتواند یک هفته دو گروه سی نفری شاگردانش را سرگرم کند.

سال دوم لیسانس که بودم یک استادی داشتیم که می گفت: وقت گذاشتن روی دانشجوهای دختر حماقت است؛ خیلی خوب کار می کنند اما ... وقتی که به سن بازدهی می رسند ازدواج می کنند و می روند دنبال شوهر و بچه. آن موقع به حرفش خندیدم اما الان...

حداقل فایده معماری خواندنم این بود که صفحه ما به نسبت بقیه عکسهای بهتر و کمپوزیسیون متعادل تری داشت! آدم باید همیشه نیمه پر لیوان را ببیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر