۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

من از رفتن به شهرم می ترسم

یک روز صبح که مثلا با حال خوب بیدار شده ای و کلی انگیزه داری برای انجام کارهای عقب مانده و کلی ایده برای کارهای جدید، همسر عکس دیشب با فرشید موسوی که آمده بود استراسبورگ را می گذارد توی فیس بوک. همین بهانه می شود که بروی ببینی توی فیس بوک چه خبر است. درست بعد از عکس او که پز داده با شیرازی بودن فرشید موسوی، همه چیز سیاه می شود. همه خبرها. همه دخترها راجع به اسید پاشی نوشته اند. حتی یک صفحه ای که برای اصفهانیهاست نوشته دخترها از ترس در کلاسهای دانشگاه شرکت نمی کنند. نوشته اصفهان شده شهر مرده ها. من هفته دیگر دارم می آیم ایران. قبلش تصمیم داشتم بروم اصفهان و پدربزرگ و مادربزرگم را ببینم. اما حالا می ترسم. خیلی. به خودم دلداری می دهم که آن موقع محرم است و ماه حرام است و از اینجور چیزها... اما عقلم می گوید اسیدپاشی همیشه حرام است؛ آسیب زدن جسمی و روحی به دیگران همیشه حرام است؛ ترساندن آدمها در حد مرگ همیشه حرام است؛ کسی که یاد بگیرد هم جای خدا تصمیم بگیرد و هم جای بنده هایش... باید از او ترسید حتی اگر اسیدی نداشته باشد که به صورتت بپاشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر