۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبه

چرا نپرسیدم چرا؟

 مرخصی تمام شد. دارم برمی گردم خانه. اینکه سفر خوبی بود یا نه را نمی دانم. اما می دانم لازم بود برایم فاصله گرفتن از چیزی که همیشه بوده ام. حداقل توی این چند سال. خوب یا بد. بهایش را هم دادم. اما فکر می کنم اینکه این سفر مرا از یک آدم همیشه معترض تبدیل کرده به یک آدم سازشکار چیزی نبود که بخواهم اتفاق بیفتد. هربار که با همسر حرف می زدم از گرانی و نرخ های عجیب و غریب اجناس ساده شکایت می کردم. می گفت اینقدر غر نزن. من نمی توانستم. مساله، دادن یا ندادن پول نبود برایم. حتی گرانی و ارزانی هم نبود. مساله این بود که حق نداشتم اعتراض کنم. چون اصلا نمی فهمیدم که حق با کیست. مجبور بودم لبخند بزنم و هر کس هر چه خواست بدهم. می ترسیدم اگر اعتراض کنم بهایی که مجبور می شوم بپردازم ده ها برابر بیشتر از آن چیزی باشد که به خاطرش مجادله کرده ام.
نمی دانستم شده ام سازشکار. این را همین الان که گارسون ترک به جای 25 لیر از من 34 لیر گرفت و من بدون اینکه حتی فاکتور را نگاه کنم کارت کشیدم فهمیدم.


پی نوشت: دیشب پرسید کی می روی. گفتم پنج صبح. باورش نمی شد. گفت پس چرا شبیه مسافرها نیستی اصلا؟ گفتم چون مسافر نیستم. دارم می روم سر خانه و زندگی خودم. لبخند زد.


بعد از دوسه روز نوشت: برای این 34 لیر پول دادم. الان که فکر می کنم ... می ارزید!


۲ نظر:

  1. شاید هم آدم نباید توی سفر ، توی مرخصی فاکتور را نگاه کند . باید بی خیال کارت بکشد . حتی بعد هم که دید بگوید فدای سرم .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. منم از اول سفر در مورد همه چی همینو گفتم!!!

      حذف