۱۳۹۳ اسفند ۶, چهارشنبه

دوست نداشتن هم یک مساله بزرگ است. البته نه به اندازه دوست داشتن!

هر آدمی بعضی از آدمها را دوست دارد و بعضی از آدمها را دوست ندارد. دوست نداشتن بعضی از آدمها به خاطر زخم هاییست که به دلمان زده اند. اما دوست نداشتن بعضی کاملا سلیقه ای است.
من آدمهای یک بعدی را دوست ندارم؛ آدمهایی که فقط درس خوانده اند؛ آدمهایی که به جز آن چیزی که توی کتابها نوشته حرف دیگری ندارند برایت بزنند؛ آدمهایی که آنچه را که توی کتابها نوشته از فیلتر ذهنشان و خودشان هم نمی گذرانند حتی؛ عین جمله را تکرار می کنند برایت؛ آدمهایی که بلد نیستند یک بچه را بخندانند؛ آدمهایی که بلد نیستند یک جمع را یک ساعت سرگرم کنند؛ آدمهایی که بلد نیستند به دیگران گوش دهند.
من خیلی از این آدمها دور و برم می شناسم و دوست نداشتنم را هم نمی توانم پنهان کنم. مطمئنم «آنها» هم از کسی که سرش را توی هر سوراخی می کند و در مورد همه چیز نظر می دهد خوششان نمی آید. تا اینجا مشکلی نیست. مشکل زمانی است که کسانی که دوستشان دارم، بر خلاف من، «آنها» را دوست دارند. خیلی سخت است که به کسی که دوستش داری بگویی که من کسی را که تو دوست داری دوست ندارم.

۱۳۹۳ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

T'es trop!

وقتی می گویند خیلی «زیاد» ی یا خیلی «تند» ای و نمی توانی خودت را «کم» کنی بهترین راه حل این است که اصلا نباشی.

۱۳۹۳ بهمن ۱۳, دوشنبه

مگه مجبوری؟

یان گل که یک تئوریسین در حوزه طراحی شهری است، فعالیت های آدمها در فضاهای بیرونی را به سه دسته تقسیم می کند: فعالیت های اجباری، فعالیت های انتخابی و فعالیت های اجتماعی. قاعدتا اولویت بندی به این شکل است که آدم اول کارهای اجباری را انجام دهد؛ بعد یک سری فعالیت های انتخابی و تفریحی برای اینکه انرژی داشته باشد برای آن فعالیت های اجباری؛ آخر از همه اگر وقتی ماند بگذارد برای معاشرت و برقراری روابط اجتماعی. من... برعکس شده ام کلا؛ حتی فعالیت های اجباری را هم اینقدر دور سرم می چرخانم که بشود از تویش یک کار جمعی درآورد. اگر تنها باشم غذا هم نمی توانم بخورم حتی. برای دیروز، کاری را که می شد یک نفر در عرض سه ساعت انجام بدهد طوری برنامه ریزی کردم که ده نفر جمع بشوند و یک بعد از ظهر وقت بگذارند برایش؛ قطعا خودم هم حداقل یک شبانه روز کامل درگیر جمع کردن این آدم ها بودم. آخر شب به خودم گفتم «مگه مجبوری؟». جوابم بر خلاف انتظار مثبت بود. فهمیدم که فعالیت های اجتماعی برای من شده اند بخشی از فعالیت های اجباری. این وسط فعالیت های انتخابی هستند که قربانی می شوند. کافه رفتن، انجام تمرین های کلاس آلمانی، نوشتن و خواندن وبلاگ، ورزش کردن، فیلم دیدن و حتی چرخیدن در مراکز خرید به تاریخ پیوسته اند برایم و نمی دانم تا کی می توانم به این روند ادامه دهم.