۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

حیات طیبه

دیشب برای خودم زندگی «پاکیزه» آرزو کردم.  دقیقا به همان معنایی که توی داستان کوکب خانم بود؛ تمیزی و نظم و کیفیت و بهره وری. یک زندگی مثل معماری مینیمال. احساسی که جای همه چیز تویش معلوم باشد؛ خلوت باشد؛ شیک باشد. ذهنی که به جز وقتهایی که به یک موضوع مهم فکر می کند به کار نیفتد؛ مدام حرف نزند؛ مدام گله و شکایت نکند؛ مدام ننالد؛ غر نزند. قلبی که در آن اثری از کینه نباشد. روحی که جز زیبایی نبیند، جز زیبایی نشنود و جز زیبایی نگوید. دلم می خواهد خیلی از احساسات الانم را فنگ شویی کنم ببندازم دور. خیلی هایشان را. روحم یک خانه تکانی اساسی لازم دارد.

پی نوشت: فکر کنم باید یک ماشین ظرفشویی بخرم. تاثیرش را تصور کنید توی زندگی روزمره مادی. همان تاثیر را لازم دارم توی زندگی معنویم. دقیقا همان.

۱ نظر: