۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

احقاق حق یا لجبازی؟

خدا نکند که آدم بیفتد روی دنده لج. مثل الان من که دارم از عصبانیت می ترکم و حاضرم هر کاری بکنم تا به کسانی که عصبانیم کرده اند آسیب برسانم حتی به این قیمت که خودم متحمل ضرر شوم...
از تابستان سال گذشته که ما شهر محل اقامتمان را عوض کردیم قرار بوده که حساب بانکی امان ظرف یک هفته منتقل شود یه بک شعبه در این شهر جدید. این یک هفته هنوز نشده. دو سه ماه پیش یک نفر زنگ زد از طرف بانک و گفت که چون شما ایرانی هستید و تحریم هستید نمی شود حسابتان را منتقل کنیم. من واقعا از اینجور مسائل سر در نمی آورم اما به نظرم هیچ ربطی نبود بین درخواست ما با ایرانی بودنمان. به خودم گفتم چطور موقعی که می خواهند پولمان را بگیرند ایرانی بودنمان اشکال نداشت اما حالا که یک خدمات خیلی معمولی می خواهیم مشکل ساز شده؟!
 بعد از چندین تماس و یک ملاقات حضوری بالاخره موفق شدیم که  صورتحسابمان را از طریق پست دریافت کنیم اما حساب همچنان توی همان شعبه قبلی ماند.
ماجرا همین جا تمام نشد. بانک یک وام خیلی کمی می داد برای دانشجوها که ما هم اقدام کردیم که بگیریم. حکایت کفش کهنه در بیابان و این حرفها. اما درخواستمان را قبول نکردند. بانک می گفت که نمی توانیم به شما خدمات بدهیم اما هیچ دلیل منطقی نمی آورد. من هم دیگر طاقتم طاق شد و به رگ غیرتم برخورد و یک نامه خیلی تند نوشتم برای رئیس بانک با این مضمون که از خدمات شما راضی نیستم و برخورد کارکنانتان بد است و می خواهم حسابم را ببندم. الان زنگ زد. شرایط را توضیح دادم. گفت مشکل از شعبه استراسبورگ است و اگر بخواهی که من پیگیری کنم باید اسم آن کارمندی که پرونده اتان را تحویلش دادی را بدهی و ... آخرش هم گفت که اگر تصمیم داری حسابت را ببندی من به تصمیمت احترام می گذارم اما باید اول اطلاعات حساب جدید را بدهی تا پولت را بریزیم به آن حساب. من البته حسابم را خالی کرده ام و خیلی عصبانیم و توجیه نشده ام هنوز اما... دارم فکر می کنم که باز کردن حساب جدید یعنی یک روز وقت و کلی هزینه و ... چه کسی ضرر می کند نهایتا؟ اما احساسم این است که خشمم فقط با بستن حساب آرام می گیرد. چون می شود یک امتیاز منفی برای بانک و به نظرم حقشان است وقتی برخوردهایشان مشتری مدارانه نیست.
الکی نیست که در تاریخ این همه جنایت فقط برای انتقام اتفاق افتاده. فکر کنم من هم اگر موقعیتش را و قدرتش را داشتم از آن آدمهایی بودم که شدید انتقام می گرفتم. خدا را شکر من را شناخت و ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر