۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

خودارزیابی

یک عمر یاد گرفته بودم که با ارزیابی دیگران از خودم یک تصویر پیدا کنم. سیستم نمره و رتبه باعث شده بود که خودم نفهمم که چقدر کارم خوب است یا بد. راضی هستم یا نیستم. اگر معلم راضی بود من هم بودم و اگر نبود، نه. اگر رئیس راضی بود یعنی کارم را خوب انجام داده بودم و اگر نبود... یکی دو سال پیش کلافه شدم از اینکه خودم نمی توانم خودم را ارزیابی کنم. شاکی بودم از اینکه همیشه چشمم به معلم یا رئیس یا بزرگتر بوده. فکر کردم که چه چیز مهمی را یاد نگرفته ام و اینکه حتما باید این را به رها یاد بدهم. 
دو سه روز پیش ایمیل آمد که مقاله ام رد شده. دقیقا به همان دلایلی که خودم هم می دانستم و به خاطرشان موافق نبودم که مقاله را بفرستیم؛ چون موضوع مقاله ما اصولا هیچ ربطی نداشت به مجله ای که برایش آن را فرستادیم. کریستین اما خیلی  اصرار کرد. نه اینکه فکر کند با این روش مرا به کار وادار می کند. چون من کارم را تمام کرده بودم. شاید می خواست که فرصت این را داشته باشم که چند متخصص از بیرون کارم را داوری کنند. نمی دانم. نفهمیده ام هنوز. دو سه روزی حالم گرفته بود. برای همین هم نظرات داوران را نخواندم. امروز مجبور شدم بخوانم اما بر خلاف انتظارم الان اصلا ناراحت نیستم. اینکه تمامی این ایرادات را خودم می دانسته ام قبلا. اینکه ارزیابی ام از کارم درست بوده. اینکه بدون کمک یک مقاله انگلیسی نوشته ام که کسی از انشایش و از زبانش ایراد نگرفته. می دانم که اگر دو سال پیش بود حتما دو ماهی افسرده می شدم که مقاله ام رد شده اما... حالا واقع بینانه تر دارم به موضوع نگاه می کنم و به خاطر یک لکه، یک لباس را نمی اندازم دور. شاید دو سه سال دیگر که تمرین کنم همین دو سه روز را هم افسردگی نگیرم. شاید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر