۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

échange*

۱- جمعه ناهار مهمان همکار رومانیایی همسر بودیم که شوهرش فرانسوی است. یک بار آمده بودند استراسبورگ برای اینکه شوهر و بچه ها در امتحان زبان چینی(!) شرکت کنند. حدود ظهر جلوی کاتدرال قرار گذاشتیم که با هم شهر را بگردیم. برایم جالب بود که با وجود اینکه کلا همه بچه های لابراتوار همسر فقط کار می کنند و تقریبا رابطه غیر کاری کمی با هم دارند چنین پیشنهادی داده اند. خیلی از ایرانیها که ما می شناختیمشان می آمدند استراسبورگ و می رفتند و هیچ خبری نمی دادند به ما. فیلیپ از همان لحظه اول شروع کرد به سوال کردن راجع به فرهنگ ایران و شاعران ایرانی و موسیقی و فیلم. چند سالی ترکیه زندگی کرده بود و به فرهنگ شرق علاقه داشت. دلم برای همسر سوخت که مجبور بود مفاهیم خیلی سخت را با این زبان دست و پا شکسته اش توضیح دهد. پیشنهاد دادم که آدرس ایمیلش را بگیرد تا یک سری اطلاعات برایش بفرستد. بردیمشان به یک کافه ایرانی برای ناهار. خوششان آمد. به خصوص از کوکو سبزی. سر ناهار پرسید ویژگی مهم ایرانی ها توی معاشرت هایشان چیست. کلی زحمت کشیدیم تا توانستیم معنای تعارفی بودن را به آنها بفهمانیم.

۲- خانه اشان خیلی قشنگ بود. پر مجسمه و صنایع دستی شرق. از همان لحظه اول هم طبق انتظارمان گفتگو شروع شد در باره ایران. «جدایی» را دیده بودند. کلی در باره اش حرف زدیم. من خودم فیلم را هم توی ایران دیده بودم و هم توی فرانسه و دلم می خواست بدانم که خارجیها آن را چگونه می بینند. بعد هم یک سری کتاب آورد برایمان. حافظ و خیام. ترجمه خیلی قدیمی. مترجم قسمت های سخت شعر ها را ترجمه نکرده بود و تقریبا غیر ممکن بود که بفهمی اینی که اینجا نوشته کدام غزل حافظ است. همسر یک کلاس ادبیات گذاشت برایشان و فرق غزل و رباعی و مثنوی را توضیح داد. بعدش هم مثل همه مردهای از همه ملیت ها شروع کردند به بحث های سیاسی راجع به انتخابات ایران و تحولات مصر و سوریه و ترکیه.
بعد از ناهار فیلیپ برای کاری رفت بیرون. قرار شد ما بمانیم تا برگردد. توی فاصله ای که نبود ما شروع کردیم به سوال کردن راجع به سبک پذیراییشان. وقتی وارد خانه شدیم همه اتاق های خانه اشان را به ما نشان دادند. برایمان سوال بود که یک چیز رایجی است توی فرانسه یا نه. مونیکا گفت که آنها اصلا مهمان فرانسوی دعوت نمی کنند. شوهرش دوست دارد با خارجیها معاشرت کند برای اینکه بتوانند با هم «تبادل» نظر کنند. یک چیزهای جدیدی باشد برای فهمیدن و شناختن. برای اینکه معاشرتشان پربار باشد. برای اینکه غنی شوند.

۳- چند وقت است که به شدت کم حرف شده ام. دیروز با یکی از دوستانم بودم ولی با وجود اینکه تقریبا هر روز با هم چت می کنیم نیم ساعت در سکوت نشستیم و تخمه خوردیم. هیچ حرفی نداشتم بزنم. توی مسیر برگشت به خانه هم وقتی همسر گفت چرا حرف نمی زنی گفتم که حرفی ندارم بزنم. گفتم که توی مغزم سکوت شده. گفت که شاید علتش نوشتن است. گفت که خود او وقتی فکر هایش را می نویسد دیگر راجع بهشان حرف نمی زند. من اما فکر می کردم که اثر قرص های میگرن است که مرا بیش از حد آرام کرده. نمی دانم. اما خوشحالم که هنوز هم با قدرت قبل توی «تبادل» نظر ها و بحث ها شرکت می کنم. کافیست که یکی شروع کند به پرسیدن و به چالش کشیدن.

۴- سه هفته دیگر دارم می روم (می آیم) ایران. باید حرفهایم را ذخیره کنم چون آنجا به شدت لازمم می شود توی مهمانی ها. شاید دوز داروی میگرن را کم کنم. شاید هم کمتر بنویسم.

* به فارسی می شود «تبادل».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر