۱۳۹۲ آذر ۲۱, پنجشنبه

زندگی بعد از بچه

چند ماه اول بعد از تولد رها اینقدر کارهای بچه زیاد بود که این سوال برایم پیش می آمد که ما قبلا چگونه زندگی می کردیم بدون اینکه حوصله امان سر برود. زندگیمان اینقدر پر شده بود که شبها مثل جنازه می افتادیم روی تخت و یک دقیقه نشده خوابمان می برد. حالا که بزرگتر شده و دیگر نه باید روزی ده بار پوشکش عوض شود، نه روزی سه دست لباس کثیف می کند، نه وقتی غذا می خورد تا یک ساعت بعدش باید خانه را تمیز کنیم و نه باید همیشه چشممان به او باشد خیلی وقت آزادمان زیاد شده. او خوئدش غذا می خورد، خودش برای خودش بازی می کند و حتی اگر جایی را کثیف کند خودش دستمال و جارو می آورد برای تمیز کردن. همسر وقتش را با یک سری کارهای نسبتا علمی پر کرده. من همین که تمام روز درگیر علم و دانش! ام برایم کافیست. شبها می نشینم پای تلویزیون یا سریالهای دانلودی. هر شب هم بلا استثنا به خودم لعن و نفرین می فرستم و از نول بودن زندگیم حرص می خورم. بعد می نشینم ایده می دهم برای کارهای جدید. اما دوستانم مثل من زندگیشان کش نیامده. حوصله اشان سر نمی رود. وقت آزاد ندارند. یک ایمیل معمولی را دو هفته طول می کشد تا جواب دهند. وقتی جواب بدهند هم دیگر دیر شده. من رفته ام سراغ ایده های بعدی و این سیکل معیوب دوباره تکرار می شود. بعضی وقتها فکر می کنم که مثلا بروم دنبال نقاشی یا بافتنی یا حتی خیاطی که همیشه دوست داشته ام یاد بگیرم. در همان لحظه که به دستانم نگاه می کنم احساس می کنم که دارند می لرزند. احساس می کنم قدرت ندارند قلم مو یا میل یا سوزن را بگیرند. بعد یاد کتابهایی که از ایران آورده ام می افتم. بیشترشان را خوانده ام و آنهایی که مانده را گذاشته ام برای روز مبادا. حتما یک روزی می شود که حالم از الان بدتر باشد. الان چیزی که واقعا لازم دارم این است که یک کار معماری است. لامصب همیشه حال آدم را خوب می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر