۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

افسردگی نامه

1- به وبلاگم که نگاه می کنم می بینم از یک ماه بیشتر است که یک چیز درست و حسابی ننوشته ام. یک چیزی که خودم دلم بخواهد دوباره بخوانمش. پر واضح است که این یکی هم پست به درد بخوری نخواهد شد. اگر حوصله غر ندارید نخوانید.

2- چقدر این خوب بود. نخوانده اید بخوانید حتما.

3- دیشب تلویزیون داشت یک برنامه ای پخش می کرد در باره خانواده های پرجمعیت. یک زنی را نشان داد اهل کبک که 37 تا بچه معلول را به فرزندی قبول کرده بود. معلولیتشان در حدی بود که سالم ترینشان مبتلا بود به سندرم داون. ده تایشان مرده بودند. اما 27 تای دیگر داشتند با خوشی کنار هم زندگی می کردند. راستش خیلی حسودیم شد به او. اینکه چقدر بعضی آدمها بزرگند و چقدر ما بعضی وقتها کوچک می شویم... (اسمش Louise Brissette است. اگر خواستید بروید توی اینترنت عکسهایشان را ببینید.)

4- توی یک خلائی هستم که انگار خارج از من هیچ دنیایی وجود ندارد. هیچ انگیزه ای ندارم برای پیشبرد کارهایم. شده ام خانم «من می دونم»... می دانم که نمی شود. احساس می کنم ده سال از زندگی عقبم. ده سالگی که به این راحتی ها جبران نمی شود.


5- بهتر است دیگر این پست را تمام کنم. شاید بعدا پاکش کردم. آدم بعضی وقتها باید نقاط تاریک زندگیش را پاک کند. نه برای اینکه وانمود کند که همه چیز عالی است و هیچ وقت هیچ اتفاق بدی نیفتاده. نه. فقط برای اینکه مبادا سیاهی اشان سرایت کند به جاهای دیگر.


6- پیشنهاد برای فیلمی که حال آدم را خوب کند با کمال میل پذیرفته می شود
.

۲ نظر:

  1. حدس می زنم فیلم "چیزهایی هست که نمی دانی" رو ندیدی:
    https://fa.wikipedia.org/wiki/چیزهایی_هست_که_نمی‌دانی
    http://www.imdb.com/title/tt1683042
    عجیب به کار این موقع های بی حسی میاد. بی انگیزگی. نه این که درمان کند. نه. آرارم آرام آدم را در خودش فرو می برد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرسی. این فیلم رو دیدم. ولی شاید دوباره دیدنش برام خوب باشه. گرچه من فکر می کنم الان به چیزی نیاز دارم که من رو از خودم بیاره بیرون.

      حذف