۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

هستن، بودن، شدن

تصمیم گرفته ام اگر زمانی کتابی نوشتم اسمش را بگذارم هستن، بودن، شدن؛ کتابی که روایت دیروز، امروز و فردایم باشد. همین.

۲ نظر:

  1. یادمه توی خوابگاه وقتی حرف میزدم کلی میخندیدیم! توی جمله ها از فعلای خیلی خیلی معمولی استفاده میکردم و بعد از دست گرفتن بچا میدیدم اوه یه جمله خیلی پیش پا افتاده چقدر راحت توی ذهن شنونده سریع به یه مفهوم دیگه میشه و اصل ماجرا فراموش! عزیزم، شدن رو بی خیال شو که کل کتابت میره زیر سوال!!!! گرچه تو انقدر به قول خودت پاستوریزه ای که ... الهی بمیرم واست!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آآآآآآآآآآآی گفتی پاستوریزه! یه روز یه حرفی زدم بعد محمدرضا گفت که یاد یه جوک افتادم ولی برات نمی گم چون بی تربیتیه. کلی اصرار کردم که بگه. بعد که گفت اصلا نفهمیدم که معنی اون جوکه چیه!

      حذف