۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

سفر

قرار است هفته آینده بروم به یک سفر... تنهایی. برای اولین بار می خواهم دو شب رها را تنها بگذارم. اینجایی را که قرار است بروم دو سال پیش دیده ام. جای فوق العاده ای بود اما چون رها خیلی کوچک بود و شرایط سفر سخت بود برایم، خاطره خوبی ندارم. از تنها سفر رفتن هم می ترسم. اما...  چند وقت بود که دلم می خواست بروم یک جای خیلی خیلی دور که کسی نشناسدم. شاید این سفر 64 ساعته آرزوی برآورده شده ام باشد.

کریستین خیلی تشویقم کرد که بروم... تشویق که نه البته، اجبار. احساس می کنم دارد یک جورهایی امتحانم می کند. شاید هم می خواهد کمی قویتر بشوم؛ می خواهد خودم را به خودم ثابت کند.

پی نوشت: همانطور که مجرم همیشه به محل جنایت برمی گردد، مسافر هم همیشه به آن جایی که از آن خاطره بد دارد دوباره سفر می کند. این اعتقاد من است البته. شاید یک فرصت دوباره باشد برای آن مکان تا خاطرات تلخ را پاک کند و حس خوبی بر جای بگذارد... روی همین اصل هم من مطمئنم که یک روزی به موناکو باز خواهم گشت. یک روز آفتابی و شاد. زمانی که بهترین لباسهایم را پوشیده ام و توی یک اتومبیل قرمز نشسته ام. روزی که سرم درد نمی کند، تنم نمی لرزد و به زندگی امیدوارم... روزی که لبخند می زنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر