۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

جنگ درونی

یعنی شده ام یک آدمی که مدام دارد توی ذهنش با خودش حرف می زند؛ توی همه روابطش دارد خودش را سانسور می کند؛ روی همه خواسته هایش پا می گذارد؛... شده ام یک آدمی که بعضی وقتها خودش از شنیدن صداهای توی سرش وحشت می کند؛ خودش از عکس العمل هایش متعجب می شود؛ خودش هم نمی داند چه می خواهد. انگار که دارم تمام مدت نقش بازی می کنم؛ انگار که خودم نیستم؛ انگار که...یک کسی درونم نشسته که نه می شناسمش و نه حتی دلم می خواهد که بشناسم... کسی که نقطه مقابل آن چیزی است که همیشه بوده ام... مثل گوری که بهرام را گرفته باشد؛ بهرامی که گور می گرفت همه عمر، خودش اسیر شده باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر