۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

مغز دیوانه گیر من

یک بخشی از گیر بودن من به وبلاگم به خاطر این است که وقتی کسی دارد وبلاگم را می خواند انگار جلوی معلمی ایستاده ام که دارد ورقه امتحانی ام را تصحیح می کند. یک جوری به او بسته می شوم. ذهنم نمی تواند جای دیگری برود. این حس وقتی که یکی از سه چهار دوست نزدیکم دارند توی وبلاگم می گردند چند برابر می شود. نمی توانم روی چیز دیگری تمرکز کنم. وقتی خواندنشان را تمام می کنند و می روند، ذهن من هم آرام می گیرد و آزاد می شود. مثل همین الان که ... یکیشان رفت و من می توانم بروم بنشینم سر کارم. پس فعلا  خداحافظ تا بعد... من رفتم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر