۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

آی اشک چهره سرخت پیدا نیست...

آدم بعضی روزها را به زور تحمل می کند... به زور یک چیزی... من دارم امروز را به زور والس شماره ۱ پالت تحمل می کنم. از ۸ صبح که بیدار شدم و آن نوشته را در باره وضعیت عید امسال مردم خواندم دیگر حال و حوصله ندارم. حتی با اینکه همسر امروز نیست و من عاشق تنهایی می توانستم تنها باشم و از تنهاییم لذت ببرم، ترسیدم نتونم هجوم افکار تلخ و سیاه را توی خلوتم تحمل کنم و آمدم دانشگاه. حالا هم پالت برای هزارمین بار می خواند «آی عشق چهره سرخت پیدا نیست»... و من دارم لحظه شماری می کنم که هم اتاقیهایم بروند ناهار و من بتوانم به اشکهایم اجازه دهم بریزند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر