۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

زندگی بدون تعادل

من فکر می کردم فقط خودم هستم که وقتی یک کاری را شروع می کنم می روم تا تهش. اما حالا فهمیدم که این ویژگی بیشتر افراد جامعه ماست. ما در هر کاری که وارد شویم «عمیق» و «با تمام وجود» وارد می شویم. وقتی درس می خوانیم فقط درس می خوانیم؛ وقتی دوستی می شود رفیق بازی؛ وقتی عاشق می شویم دیگر هیچ کس را نمی بینیم، نه خانواده و نه دوستانمان را؛ وقتی ازدواج می کنیم فقط می شویم زن یا شوهر و درگیر مهمان بازی می شویم؛ وقتی می رویم سر کار همسرمان را و همه را و خودمان را فراموش می کنیم؛ وقتی باردار می شویم هیچ کار دیگری انجام نمی دهیم و وقتی هم که بچه به دنیا آمد تارک دنیا می شویم و می چسبیم به بچه امان. از بقیه هم انتظار داریم که همینجوری باشند. اگر کسی ازدواج کرد و با دوستانش هم معاشرت کرد حتما پشت سرش می گویند که با همسرش مشکل دارد؛ اگر بچه اش را گذاشت خانه و رفت کلاس ورزش به مادر بد بودن متهم می شود؛ اگر قرار خرید رفتن با خواهرش را به خاطر یک میهمانی دوستانه  کنسل کرد به این متهم می شود که همیشه همه را به خانواده اش ترجیح می دهد و اگر در روزهای کاری در یک برنامه تفریحی شرکت کرد می گویند که کارش سبک است و در شرکت فقط گپ می زند و خوش می گذراند! فقط کسانی نقششان را خوب ایفا می کنند که غیر از آن نقش خاص همه نقش های دیگر را فراموش کنند؛ حتی خودشان را.

از کسانی که وقتی می آیند خارج شروع می کنند به به به و چه چه کردن و همه چیزهایی که همه در مورد اروپا یا آمریکا می دانند با طول و تفصیل زیاد توی فیس بوکشان می نویسند اصلا خوشم نمی آید اما.... نمی توانم تعجبم را از تعادل اینها در زندگی پنهان کنم. همه چیز زندگیشان سر جای خودش است و هیچ کس و هیچ چیز جای آن یکی را نمی گیرد. مثلا یک زن می تواند بچه داشته باشد و برای بچه اش هم به اندازه کافی وقت بگذارد اما از پدر بچه جدا شود و با مرد دیگری  رابطه عاشقانه برقرار کند؛ یا یک دانشجو می تواند تز دکترایش را بنویسد اما در عین حال گزارشگر رادیوی محلی شهرشان باشد، ورزش کند، به کنسرت و سینما برود، سالی سه چهار تا مسافرت خوب برود و حتی در کنارش کار کند؛ یک زن می تواند در بالاترین رده های دولتی شاغل باشد اما با خانواده اش شام بخورد و برایشان وقت بگذارد. حتی رئیس جمهور هم می رود تعطیلات.

من اما... هنوز نمی توانم هم تزم را کار کنم، هم به خانه و شوهر و بچه ام برسم، هم ورزش کنم و هم مثلا بروم سینما. از کل تفریحاتی که هست چسبیده ام به وبلاگ خوانی و فیلم و سریالهای دانلودی برای بعد از ساعت 10 شب. راضی نیستم از خودم و از این زندگی که هر بار عدم تعادلش از یک جایی می زند بیرون.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر