۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

Gute Nacht

امروز اولین جلسه کلاس آلمانی بود. راستش به اجبار رفتم کلاس. اجبار اینکه چون رها را گذاشته ام مدرسه دو زبانه فرانسه آلمانی فکر کردم که بالاخره باید خودم هم بلد باشم دو کلمه با معلمش حرف بزنم یا اینکه بفهمم چه می گوید دیگر. البته پایه خوب هم بی تاثیر نبود. آن هم برای منی که بگویی ف می روم فرحزاد و برمی گردم. کلا هر وقت دوستی بگوید می آیی برویم فلان جا محال است نه بگویم. حتی اگر تا یک ساعت قبلش به خاطر میگرن توی اتاق خواب حبس شده باشم. به لیلا هم نگفتم نه. اما فکر می کردم که دوست داشتم اگر بخواهم زبان تازه ای یاد بگیرم ایتالیایی باشد نه آلمانی. فکر می کردم آلمانی خیلی خشن است. وقتی معلم آمد سر کلاس و شروع کرد به حرف زدن، از موقعیتی که تویش بودم خنده ام گرفت. محض رضای خدا یک کلمه هم نمی فهمیدم چه می گوید. به خودم لعنت فرستادم که این چه کاری بود که کردی. اما... یک ساعت و نیم کلاس که تمام شد فکر کردم که آلمانی خوش آهنگ ترین زبانی است که تا حالا شنیدم ام. هنوز مبهوت زیبایی موسیقی حرف زدن معلممان هستم. چقدر اشتباه پیشداوری کرده بودم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر