۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

اینجا یا آنجا

من فکر می کنم اگر آدمها یاد می گرفتند طیُ الارض کنند بیشتر مشکلاتشان حل می شد؛ می توانستند بدون نگرانی از دلتنگی و وابستگی های عاطفی در هر جای دنیا که شرایط بهتری برایشان ایجاد کند زندگی کنند؛ می توانستند هر وقت دلشان تنگ کسی شد چشمانشان را ببندند و تا سه بشمارند و بعد که باز کردند ببینند کنار او هستند؛ می توانستند در  هر جور آب و هوایی که بود، حتی در دمای 50 درجه سانتیگراد، هر جا که دلشان خواست بروند و تازه مشکلات ترافیک و آلودگی هوا هم حل می شد؛ دیگر قیمت بنزین برای کسی مهم نبود و این همه جنگ به خاطر نفت به وقوع نمی پیوست. می شد خیابانها را به فضای سبز تبدیل کرد. همه خانواده می توانستند تمام وعده های غذاییشان را کنار هم بخورند؛ مسافرت رفتن هم خیلی آسانتر می شد و این همه آدم هم در تصادفات شهری و جاده ای و سوانح هوایی جان خود را از دست نمی دادند. گیرم که تمامی تاکسی دارها، رانندگان اتوبوس های شهری و بین شهری، کارکنان صنایع هوایی، شرکت های اتومبیل سازی و بیمه و همه مشاغلی که به حمل و نقل مربوط می شد بی کار می شدند؛ بشوند؛ این در برابر همه اتفاقات خوبی که می افتاد اصلا ارزشی ندارد.
من یکی که اگر می شد الان هر جایی باشم که دلم می خواهد، قطعا این جایی که هستم نبودم. می دانم که خیلیهای دیگر هم مثل من هستند و حتی اگر ماشین با سرعت 500 کیلومتر در ساعت هم حرکت کند فرقی به حالشان نخواهد داشت. دنیا خیلی بیشتر از این حرفها بزرگ است و سرعت نور می خواهد برای بودن در جایی که می خواهی باشی. البته شرط اصلی این است که بدانی دلت می خواهد کجا باشی؛ چون در غیر اینصورت چه سرعتت 1 کیلومتر در ساعت باشد و چه سیصد هزار کیلومتر در ثانیه باز هم همان سرگردانی هستی که بودی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر