۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

نامه های بی جواب

بعد از یک هفته آمده ام لابراتوار و... مثل کسی که بار اولش است می آید  گیج می زنم و نمی دانم باید چه کار کنم؛ دارم ول می چرخم. برف شدیدی می آید و من هیچ وقت روزهای برفی نمی توانسته ام درس بخوانم یا کار کنم. روز برفی باید تعطیل باشد و آدم خانه باشد و یک لیوان کاپوچینو دستش بگیرد و بایستد کنار پنجره برف را تماشا کند؛ نه اینکه بخواهد بنشیند و متن نامه آماده کندی بفرستد و گزارش بنویسد و ... تازه همسر یک پروپوزال برای مقاله هم به همه اینها اضافه کرده که تاریخ تحویلش فرداست. نمی دانم چرا زندگیم یکهو اینقدر شلوغ شد. همه کارهایم را انجام می دهم اما با حداقل درگیر شدن؛ با حداقل فکر کردن. دیروز برای خانم شین خودمان ایمیل زدم. گفتم که شجاعتش را تحسین می کنم. نمی دانم چه احساسی ممکن است پیدا کند از خواندن نامه ام. شاید هم اصلا نخواندش. نمی دانم. اصولا تازگیها عادت کرده ام به اینکه ایمیل بزنم و جواب نگیرم. انگار یک چیز طبیعی است و هیچ ایمیلی جواب ندارد. تو فقط حرف خودت را می زنی و ... مخاطبت نهایت کاری که می تواند برایت انجام دهد این است که آن را بشنود. قبل تر ها اگر برای کسی ایمیل می زدم و جواب نمی داد از زندگیم می انداختمش بیرون؛ موقت یا دائم؛ دفعه بعد این او بود که باید رابطه را شروع می کرد. حالا اما به اینکه کریستین هم ایمیل های کاریم را جواب ندهد عادت کرده ام. انگار یک جوری شده که دیده نمی شوم. اسمم نامرئی شده است. شاید هم وقتِ درستی ایمیل نمی زنم؛ عجله می کنم؛ شاید هم اصلا نباید بزنم و می زنم... نمی دانم. اما می زنم؛ حرفم را؛ برای اینکه بعدها نگویند نگفتی. مثل خیلی ها که هر وقت مساله ای برای من پیش می آمد می گفتند ما از خیلی وقت پیش می دانستیم اما از ترسِ فلان شخص نگفتیم. من نمی ترسم که حرفم را بزنم. از هیچ کس. می گویم. اگر دوست داشتید بشنوید و اگر دوست نداشتید عجالتا به عنوان خوانده شده علامت بزنید تا زمانی که وقتش برسد. اما لطفا بعدترها نگویید چرا نگفتی که هیچ عذری را قبول نمی کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر