۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

وقتی شاگرد برای استادش غیرت می زند!

امشب همه خواب زده شده اند. مثل من. همسر و رها خوابند اما...  در همین فاصله ای که از خوابیدن آنها گذشته، من با یک دوست قدیمی در ایران چت کردم، یک پست وبلاگ نوشتم، یک کمی وبلاگ گردی کردم و تازه خانواده همسر هم آمدند توی اووو اما از همه عجیب تر... یک ایمیل از کریستین دریافت کردم. حالا توی ایران چهارشنبه شب است و بیشتر ملت فردا تعطیلند اما یک فرانسوی حتما باید الان خواب باشد! تعجبم وقتی بیشتر شد که یک ربع بعد از ایمیل کریستین، یک ایمیل دیگر دریافت کردم از لوران، یکی دیگر از اساتید لابراتوار. تصویر این زوجهای عشقولانه آمد توی ذهنم که با هم رفته اند مسافرت و آخر شب که برمی گردند هتل به نوبت می نشینند به چک کردن ایمیلهایشان. مثل ما وقتی فقط تبلت همسر هست! از تصور اینکه کریستین با لوران باشد حالم بد شد... یعنی حسودیم شد شاید یا غیرت زدم یا ... نمی دانم. یعنی فقط یک ذهن ایرانی می تواند از توالی شاید تصادفی دو ایمیل در دقایق آخر روز چهارشنبه وسطِ تعطیلاتِ زمستانیِ دانشگاه ها چنین داستانی بسازد. ای کاش وقتی همسر رفت بخوابد من هم رفته بودم.

پی نوشت: امروز همسر گفت که تکیه کلام من شده «نمی دانم». آخر همه جملاتم یک نمی دانم هست چون واقعا خیلی چیزها هست که نمی دانم!

فردا نوشت: دیشب موقع خواب یادم آمد که لوران حلقه دستش است و تازه یک دهسالی هم از کریستین جوانتر است. خیالم حسابی راحت شد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر