۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

اسبهای سرکش بالاخره در چهل سالگی رام خواهند شد.

به این نتیجه رسیده ام که یکی از ویژگی های مشترک همه کسانی که در سن حدود سی سالگی هستند این است که کم کم می فهمند که ضرب المثل ها زیاد هم بی راه نیستند. همان کسانی که توی بیست سالگی فکر می کردند با تمام جهان متفاوتند و قانون دیگران در باره آنها صدق نمی کند در سی سالگی کم کم می فهمند که بعضی از قوانین شاید درست باشد و در چهل سالگی احتمالا به این نتیجه می رسند (یا روزگار با سیلی آنها را به این نتیجه می رساند) که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. فهمیدن همین اصل مهم و پذیرفتن اینکه زندگی همیشه از قوانین یکسانی تبعیت می کند یعنی عقل مداری. برای همین می گویند که در چهل سالگی آدم عاقل می شود. تا آن موقع احتمالا به بی ثمر بودن دست و پا زدن هایش پی برده و تصمیم گرفته در جهت جریان آب شنا کند.

بعد از اولین قدمم در راستای عاقل شدن که پذیرفتن این بود که برای کسی بمیر که برایت تب کند، دیشب با تمام وجود قبول کردم که آدم نباید گره ای را که با دست باز می شود به دندان بکشد. همینجوری ادامه بدهم به موقع عاقل خواهم شد!

پی نوشت: هر وقت دیدید که من توی نوشته ام از جمله «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» استفاده کرده ام یا بدون اینکه پلک بزنم دارم با جدیت تمام چیپس می خورم یعنی حالم خوب نیست. جدی ام نگیرید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر