۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

کار هر بز نیست خرمن کوفتن

چند روز پیش که با دوستم حرف زدم (این) و حالم بهتر شد، توی فاز «همه چی آرومه من چقدر خوشبختم»، آمدم یک پست نوشتم توی همان حال و هوا. همه جمله هایش به کنار اما یک جمله ای تویش بود که من واقعا در مورد خودم شک داشتم که اینطور باشد. راجع به بخشیدن آدمها و کینه نداشتن. به خاطر همان شک هم پست را پابلیش نکردم. گذاشتم بماند.
همان شب همسر داشت توی اتاق کار می کرد. برایش انگور بردم. صفحه پیام های فیس بوکش باز بود. یک عکس دیدم که ای کاش نمی دیدم. یک نفر که چند سال پیش ما را خیلی آزار داده بود و ما به همین دلیل با او قطع رابطه کرده بودیم برای همسر پیام فرستاده بود. در آن لحظه چیزی نگفتم و آمدم بیرون. نیم ساعت بعد او هم آمد توی هال و نشست روی کاناپه. پرسیدم: «چیزی هست که بخواهی به من بگویی؟». گفت: «نه». چند دقیقه دیگر خودم را نگه داشتم. بعد گفتم: «من یک عکس دیدم روی لپ تاپت که به نظرم نیاز به توضیح دارد». چیزی نگفت. گفتم: «می خواهم بدانم که آن آدم برای چه با تو تماس گرفته». گفت: «نوشته برایم دعا کن؛ من هم دارم فکر می کنم جوابش را بدهم یا نه». عصبانی بلند شدم از جایم. تقریبا با فریاد گفتم «معلوم است که نباید جواب بدهی؛ چقدر بعضی ها وقیحند». بعد هم گفتم که اگر جواب دادی از طرف من به او بگو از خانه ما جز لعن و نفرین چیزی به تو نمی رسد.
آنقدر حالم بد بود که فکر کردم بهتر است تنها باشم. لپ تاپم را برداشتم و رفتم توی اتاق. رها آمد سراغم که بیا برویم بازی کنیم. سعی کردم خودم را جلوی بچه آرام نشان دهم. بعد که خوابید خیلی فکر کردم. به اینکه من دوست دارم که کینه و نفرت در جهان کمتر شود اما هر کاری می کنم نمی توانم «او» را ببخشم. فکر کردم که اگر پیام نداده بود شاید یکی دو سال دیگر کاملا فراموش می شد؛ اما حالا با این کارش دوباره داغ مرا تازه کرد. بعد فکر کردم که این حتما برایم یک امتحان بوده؛ چرا باید دقیقا در همان زمانی بروم توی اتاق که همسر داشته آن پیام یک خطی را می خوانده؟ چرا باید این آدم توی این سه سال عکس فیس بوکش را عوض نکرده باشد تا من با همان نگاه اول بشناسمش؟ بعد فکر کردم که همین که اینقدر بدبخت شده که از همسر خواسته برایش دعا کند یعنی مجازات کارش را کشیده. اما این آرامم نکرد. من نخواسته بودم به بدبختی بیفتد. من فقط خواسته بودم از زندگی ما برود بیرون؛ خواسته بودم اشتباهش را بفهمد و عذرخواهی کند. یکی دو ساعت با خودم کلنجار رفتم. دیدم نمی توانم ببخشمش. تصمیم گرفتم فراموش کنم؛ نه کاری را که کرده؛ پیامی را که فرستاده. دیدم از من برنمی آید که کینه و نفرت را توی دنیا کم کنم. بهتر است حداقل خشمم را کم کنم. توی ذهنم پیامش را از لیست پیام های همسر پاک کردم و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، خوابیدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر