۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

برای خوانندگان بی شمارم!

آیدا و نفیسه عزیز.... تنها خوانندگان این وبلاگ... اینکه می بیند چند روزی است که عطش نوشتنم فروکش کرده به خاطر کنگره دانشجویان و ارسال سوابق تحصیلی و پژوهشی ام برای جذب وزارت علوم نیست؛ به خاطر درد دست راستم و ناراحتی های عجیب و غریب گوارشی ام هم نیست؛ حتی به خاطر مریضی رها و افسردگی پدرش هم نیست؛ به خاطر کریستین است که رفته سفر...رفته چین... مدتها بود که دیگر رفتن کسی برنامه های روزانه ام را به هم نمی ریخت. اینقدر از همه دور بودم که نبودنشان را نمی دیدم. یعنی همه نبودند. البته به جز تابستان که خانواده ام آمدند اینجا و وقتی رفتند آرزو کردم ای کاش نیامده بودند... حالا یکی که مدتی است به بودنش، حداقل به ایمیل های فورواردی روزانه اش، عادت کرده ام رفته و تا وقتی برگردد دست و دلم به هیچ کاری نمی رود. وقتی برگردد برایتان از آن سه شنبه آفتابی می نویسم، از دوست جدید الجزایری ام، از آخر هفته فوق العاده ای که با رها داشتیم و از بازی هایی که کردیم، از امروز و حتی شاید از دیروز که یکی که صورتش را ندیدم به خاطر اینکه ندیدمش گفت مرسی... از دکتر دندانپزشکم و از آن مردی که در خواب دیدم... همکلاسی ایرانیم در کلاس زبان بدن و هم دانشکده ای ایرانیم فقط یک طبقه پایین تر... می نویسم... وقتی برگردد.

پی نوشت: امروز در این کنگره مزخرفی که به اجبار دو سه ساعتی تحملش کردم چند صفحه ای نوشتم ولی ... نشد. مثل آشپزی که بعضی وقتها هر کاری می کنی نمی شود. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر