۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

عید امسال

من سعی می کردم چیزی از غصه هایم اینجا ننویسم؛ مگر اینکه یک اتفاق خیلی مهم باشد. برای اینکه معتقدم اگر آدم از غصه هایش بنویسد و نوشته هایش را نگه دارد آنها را جاودانه می کند. اگر بنویسی و کاغذت را بندازی دور، غصه هم دور می شود و اگر ننویسی، بعد از چند وقت یادت می رود که از چه اینقدر ناراحت بودی. اما بعضی غصه ها هستند که باید جاودانه شوند. آدم ها نباید یادشان برود که کجا بوده اند و چه سختی هایی کشیده اند و چه رنجهایی دیده اند تا رسیده اند به اینجایی که الان هستند. اینها را باید نوشت. نه اینکه عبرت بشود برای آیندگان؛ برای اینکه زمانی که به آرامش و شادی رسیدیم قدرش را بیشتر بدانیم و بیشتر شکرگزار باشیم.

صبح امروز من با خواندن این نوشته شروع شد... تلخ بود. خیلی تلخ. راستش باورم نشد. چون توی فضاهای مجازی می دیدم که ملت هنوز همان میهمانیها را می گیرند، هنوز مسافرت های ترکیه و دوبی اشان سر جایش هست و هنوز صف های طویلی جلوی فروشگاه تواضع درست می شود. از طرف دیگر هم ... برایم سوال بود که چرا هیچ کس برای خیریه کمک نکرد.

دلم می خواست بچه های خیریه بتوانند امسال مثل بقیه سال نویشان را با لباسهای نو شروع کنند... اما انگار دیگر هیچ کس سالش را با لباس نو شروع نخواهد کرد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر