۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست...

1- تا اطلاع ثانوی باید وبلاگ نویسیم را منظم بکنم؛ تا وقتی که این مسئولینِ انفورماتیکِ ... لابراتوار بتوانند روی کامپیوترم فارسی نصب کنند. شاید برایم خوب باشد چون همه اش گیر نیستم. اما از طرفی فکر می کنم اگر آن چیزی را که به فکرم می رسد زود ننویسم یادم می رود!
لامصب مثل اعتیاد می ماند؛ مثل سیگار! (این را از یک فیلمی که چند شب پیش دیدم یاد گرفتم. بخوانید بدآموزی!) با وبلاگ یک نفر آشنا شدم که یک پست سه خطی اش 300 تا کامنت داشت. با خودم فکر کردم که چه جوری می رسد به همه اینها جواب بدهد. حتی خواندنشان هم سخت است.

2- خودم هم از خودم تعجب می کنم. حرف زدن با آدمهایی که حتی اسمم را هم نمی دانند برایم آسانتر است از حرف زدن با آدمهای آشنا و نزدیک. الان خواهر همسر و شوهرش آمده اند توی اسکایپ و من نشسته ام به وبلاگ نویسی. می ترسم تا چند وقت دیگر حرف زدن یادم برود.

3- آدمها از تنهایی است که به دنیای مجازی پناه می برند. اگر مثل چهار سال پیش آیدایی بود که با هم می توانستیم زیر پل نمایشگاه قرار بگذاریم و تمام تهران را بگردیم، یا سحری بود که اگر یک روز نمی آمد دفتر، من هم  نمی توانستم کار کنم، یا حتی ستاره و مکالمات تلفنی طولانیمان شاید من هیچوقت لازم نمی دیدم که یک وبلاگ داشته باشم.

4- آمار بازدیدهای این وبلاگم رسید به هزار تا.

5- ............ صدای سکوتم را بشنو و نانوشته هایم را بخوان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر