۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

ساخت ما را هم او که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم...

1- کلا هر آدمی در هر محیطی که قرار بگیرد شکل آن محیط می شود. کارمندان کنسولی فرانسه در تهران شده اند عین بیشتر کارمندهای ایرانی؛ پررو و بی تربیت و رشوه بگیر. کارمندان کنسولی ایران در پاریس هم شده اند مثل فرانسویها؛ با احساس مسئولیت زیاد، بسیار مودب و با درک خیلی بالا. هر چند که گاهی ذات ایرانیشان بالاخره رو می شود اما در نهایت می توانی مطمئن باشی که کارت انجام خواهد شد. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.

2- بعد از آن حالگیری هفته پیش، فقط این اتفاق امروز را کم داشتیم تا برسیم جایی که دو ماه پیش بودیم؛ خسته و افسرده و ناامید. دوباره باید یک نیرویی بیاید و ما را جمع و جور کند.

3- من البته امیدوارم که مشکلمان حل شود. راستش را بخواهید فال حافظ هم گرفته ام و خوب آمده... و حال نکو هم که در قفای فال نکوست... اما دلم نمی خواهد خودم را امیدوار کنم چون دیگر تحمل نا امید شدن را ندارم.

4- همسر با بد و بیراه گفتن خودش را آرام کرد. من هم رفتم توی آشپزخانه و یک دل سیر گریه کردم. برای تنهایی امان و برای اینکه دستمان به جایی بند نیست. اما الان پشیمانم. حیفِ اشک...

5- به خودم می گویم که این اتفاق در سرنوشت نهایی من تاثیری ندارد پس ... بی خیال.

پی نوشت: به خانواده همسر که می خواستند برای دفاعش بیایند پیش ما، ویزا ندادند. اینها را نوشتم تا بعدها بخوانم و ... احتمالا بخندم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر