۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

کاکتوس هیچ وقت درخت سیب نمی شود.

گفت می خواهم روی مخ خدا کار کنم. گفتم اگر این همه انرژی را که برای کار کردن روی مخ این پسرهای صد تا یک غاز مصرف کرده بودی خرج خدا کرده بودی الان یکی از اولیاالله شده بودی. بعد فکر کردم که خودم هم یک نفر را دارم که همیشه درباره اش می گویم اگر این انرژی را که صرف این کردم برای یک کاکتوس خرج کرده بودم شده بود درخت و میوه داده بود. فکر کردم که ای کاش این انرژی را برای چیز بهتری صرف کرده بودم. بعد فکر کردم که کاکتوس هیچ وقت درخت سیب نمی شود چون «اقتضای طبیعتش این است» و من چقدر احمق بوده ام که چنین انتظاری داشته ام. آدم باید جای بقیه آدم ها را درست در زندگیش تشخیص دهد و برای هر کسی به اندازه ظرفیتش و به اندازه نیازش انرژی بگذارد. مهم تر آنکه باید از هر کسی بر اساس آن چیزی که هست انتظار داشت نه صرفا بر اساس چیزی که به او می دهیم. سالها اشتباه کرده بودم و نمی دانستم. شاید این فهمیدن هم از خواص سی سالگی باشد.

۲ نظر:

  1. این یعنی به اون کاکتوس هنوزم فکر می کنی و چقدر این واژه فکر.... معنی داره و غم انگیزه

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. متاسفانه کاکتوس ها هیچ وقت از زندگی آدم بیرون نمی رن. از در که بیرونشون می کنی از دیوار میان. انگار که ذهن اونها رو جذب می کنه. یا مثلا با دست پس می زنه و با پا پیش می کشه. نمی دونم.

      حذف