۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

در باب سریال زمانه

نمی خواستم دیگر سریال ایرانی تماشا کنم اما این دو تا دختر اینقدر اصرار کردند که «خر» شدم. آخر هفته پیش تمام قسمتهایی را که پخش شده بود دانلود کردم و نشستم به دیدن. اینکه دیگر نمی خواهم سریال ایرانی ببینم به خاطر غرب زدگی نیست؛ به خاطر این است که توی همه سریالها حداقل یک نفر معتاد هست و یک نفر هم که به علت فقر به  آنچه شایسته اش است نمی رسد. مریضی های لاعلاج و بچه های طلاق و دعواهای خانوادگی هم که اگر نباشد سریال، دیگر سریال نیست! من هم که مستعد غصه خوردنم و خوراک یکی دو ماه کارخانه آبغوره گیری ام فراهم می شود.
این یکی، اما یک کمی فرق دارد. بعضی از باورهایی را که همیشه داشته ام زیر سوال می برد. اولش اینکه نمی فهمم چطور بهار و نگار با وجود مادری که به هیچ اخلاق انسانی پایبند نیست و پدری که پول خون برادرش را آورده توی سفره خانواده اش، اینقدر بچه های خوبی شده اند. بر عکس، سینا و ارغوان و هما که مادرشان پدر خلافکارشان را ترک کرده و با زحمت و پول حلال بزرگشان کرده اینجوری از آب در آمده اند. همای در حسرت شوهر و سینای معتاد و ارغوانی که برای تغییر زندگیش بزرگترین اشتباهی را که ممکن است یک دختر انجام دهد مرتکب می شود! البته جواب این دومی فقر است اما... قانع کننده نیست.
تنها چیزی که توی سریال با عقل من یکی جور در می آید کور شدن حسام است که این هم معلوم نیست به کجا بکشد. نمی دانم داستان چگونه قرار است تمام شود. شمشیر دو سر است. اگر همه چیز برای بهزاد و ارغوان به خوبی پیش برود دروغ گفتن را ترویج می کند و اگر هم به نتیجه نرسد امید را از خیلی از دخترانی می گیرد که دوست دارند با ازدواج کردن زندگیشان را بهتر کنند. نمی دانم آخرش چه می شود فقط امیدوارم حالم را از اینی که هست بدتر نکند. ای کاش از اول وسوسه نشده بودم! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر