۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

یک تغییر کوچک و یک روز خوب

بعضی روزها یک تغییر کوچک در روالِ روزمره کافیست که روزِ آدم، از این رو به آن رو شود. دیشب با حال بدی خوابیدم و صبح وقتی برای نماز بیدار شدم هم بد حال بودم. اینها کافی بود برای شروع یک روز «گَند». وقتی برگشتم که دوباره بخوابم، رها بیدار شد. صدایش می آمد که همه اش می گفت «نه». نمی دانم به چه چیزی. برایش شیر بردم اما فایده ای نداشت. می خواست بیاید از تختش بیرون. بغلش کردم و با هم آمدیم توی هال. او نشست به تماشای کارتون و من به اصلاح مقاله ام. حس خیلی خوبی بود. تماشای کارهای رها و تماشای خودم که داشتم کار می کردم. کاری که زود تمام می شد و برای دیدن نتیجه اش مجبور نبودم سه سال زحمت بکشم و صبر کنم! الان که با یک حال خوب نشسته ام پشت میزم توی لابراتوار و یک دنیا انرژی دارم برای یک دنیا کار که هنوز نمی دانم از کدامشان شروع کنم.

پی نوشت: دارم یک مقاله می نویسم به سفارش مجله منظر در باره روشنایی شهر و منظر شبانه پاریس. به نظر خودم که بد نشده.  این اولین مقاله ام بعد از شروع وبلاگ نویسی است و برایم مهم است که بقیه در موردش چه نظری دارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر