۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

ای کاش «گل لاله» به اندازه کافی «عمر» کند...

تماشای سریال عمر گل لاله شده تفریح شبانه ما. یکی از سه چهار سریالی که من و همسر در تمام طول این چند سال با هم تماشا کرده ایم. و تنها سریال زرد البته. همسر درام دوست ندارد. دوست دارد یا طنز تماشا کند و یا سریال های تخیلی و هیجانی. الان که فکر می کنم ما فقط قلب یخی را با هم تماشا کردیم و دزد و پلیس را. من بر عکس عاشق درام هستم و این بار که از ایران برگشتیم مشتری سریالهای ترکیِ شبکه جم شدم. آنقدر فضایش متفاوت است از فضای فکری من و اینقدر سبک است که ذهنم را درگیر نمی کند. چون با قهرمانهای سریالهای ایرانی همذات پنداری می کنم اذیت می شود. نوستالژی هم بعضی وقتها مزید بر علت می شود برای اینکه دیگر دوست نداشته باشم سریالهای تلویزیون ایران را تماشا کنم. سریالهای فرانسوی را هم اصلا نمی فهمم. طنزهایشان به نظرم خنده دار نیست و جدی هایشان هم فکر آدم پاستوریزه ای مثل من را بیخود و بی جهت به هم می ریزد. دوست دارم توی دنیای ایزوله خودم بمانم. همسر اما سریالهای فرانسوی و آمریکایی اکشن و تخیلی را تماشا می کند و مشتری پر و پا قرص سیمسون هم هست.
 عمر گل لاله سومین سریال ترکی است که من تماشا می کنم. اما برای همسر اولین. خیلی عجیب است که تا آهنگ تیتراژش را می شنود می آید و تا آخرش هم می نشیند کنارم و با دقت تماشا می کند. حتی اگر وقتی برای کاری رفت  ناراحت می شود اگر من پخش را متوقف نکنم. توی هر قسمت از این سریال هزار تا اتفاق می افتد و تعداد شخصیت ها هم اینقدر هست که چند ماجرای جذابِ همزمان، همیشه وجود داشته باشد. ما هم کلی راجع به عکس العمل شخصیت ها بحث می کنیم، گاهی به خاطر کارهایی که می کنند بهشان بد و بیراه می گوییم و گاهی به خاطر اینکه حالِ آن شخصیتی که دوستش نداریم گرفته می شود خوشحالی می کنیم. خلاصه اینکه این سریال شده راه تخلیه عاطفی هر دویمان. هیجان و خشممان را با اتفاقات داستان می ریزیم دور و با آرامش می خوابیم.
فکر می کنم باید هر کسی یک راهی پیدا کند برای اینکه احساسات بدِ روزش را دفع کند و بعد برود بخوابد. این احساسات که جمع می شوند گاهی وقتها تمام ظرفیت عاطفی آدم را پر می کنند و آنوقت مجبور می شوی سر اولین کسی که به او رسیدی خالیشان کنی. بعضی وقتها این اولین کس، عزیزترین کس است در زندگیت و جبران دلی که شکسته ای، خیلی سخت. بعضی وقتها هم این خشم ها در روابطِ روزانه با آدمهایی که نمی شناسیمشان بروز می کند و عکس العمل آنها باعث می شود تمام روزمان خراب شود. فکر کنم اگر ایران عجالتا از پارازیت انداختن بر روی این سریال دست بکشد، حداقل می تواند امیدوار باشد که کسانی که آن را تماشا کرده اند اعصاب آرامتری داشته باشند. شاید هم لازم باشد یک سریال بینهایت قسمتی با اینجور مضامین خاله زنکی در تلویزیون ایران ساخته شود تا مردم برای تخلیه خشمشان از آن به جای کیسه بوکس از آن استفاده کنند. شاید هم خودمان بازیگران چنین سریالی هستیم و خبر نداریم. شاید آنهایی که در آسمانها هستند داستان روابطِ ما را به عنوان سریال شبانه اشان تماشا می کنند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر